ولی میدونی خدا دیشب بازم مامانم و بابام دعواشون شد. خیلی دعواشون شد. من خیلی ترسیدم. مامانم واقعا قهر کرد رفت خونه بابا بزرگ. به بابا گفت میای و تکلیف منو روشن می کنی.
خب خدا من چیکار کنم؟ عمه میگه بابات مامانتو طلاق میده و یه مامان خوب برات میاره. ولی خدا من مامان خودمو میخوام. امیر محمد دیشب خیلی گریه می کرد. تا صبح نخوابید. منم کنار تختش نشستم و گریه کردم. امیر رو که میشناسی خدا. یادته همون داداش کوچولوم که سه سال پیش تو بیمارستان به دنیا اومد. یادت اومد؟
میگه تو خیلی مهربونی. حتی از مامان و بابا هم مهربونتری. میگه تو بچه ها رو خیلی دوست داری و به حرفهاشون گوش میدی.
خب خدا منم بچه هستم. 11 سالمه. امشب که دارم براتنامه می نویسم فقط میخوام بهت بگم که خیلی دوستت دارم. خانم معلم گفته می تونم برای تو نامه بنویسم و باهات حرف بزنم. خدا تو حرفهای منو می شنوی؟ ولی من که صدای تو رو نمی شنوم. شاید داری یواش حرف میزنی. اونروز که فکر کرده بودم تو خوابی ولی خانم معلم گفت خدا که نمی خوابه. پس اگه بیداری حرفهای منو میشنوی؟ برات نامه نوشتم. کی میخونیش؟ میخونیش حتما؟
پس یه چیز دیگه هم بنویسم. خدا من به تو میگم تو هم به بابا و مامانم بگو که من دوتاشونو دوست دارم. من میخوام هم مامان داشته باشم هم بابا. مثل همه دوستام. مثل آیلار و زهرا و پردیس. اونا هم مامان دارند هم بابا. تازه مامان و باباشونم با هم دعوا نمی کنند. دلم برای خودم و امیر می سوزه. چون دیشب نه من شام خوردم نه امیر. بابا گفت به جهنم که شام نمی خورین. برین تو اتاقتون و بیرون نیاین.
خدا به مامان و بابام بگو ولی دعواشون نکن. چون اونوقت مامانم گریه می کنه. منم گریه می کنم.
خدا من تو خیلی دوست دارم. به خانم معلممون هم گفتم. خانم معلممون هم خیلی دوست دارم. چون همیشه به حرفهام گوش می ده. وقتی گریه می کنم بغلم می کنه و دعوام نمی کنه.
خدا من که گریه می کنم تو ناراحت نشو. دلم برای مامانم تنگ شده. می ترسم بابام یه مامان دیگه بیاره.
تو خوبی؟ نمی دونم چرا یک چند روزی هست که دلم گرفته، دلم می خواد بیام تو آسمون ها پیشت. خدایا تو که به این خوبی هستی، پس چرا بعضی از بنده هات بد هستند و کارهای بد و خطا می کنند؟
خدایا تو خودت خوب می دونی که من با دست های کوچکم برای ظهور امام زمان (عج) دعا می کنم، پس چرا نمی یاد؟
خدا جون من سر نماز که تو را عبادت می کنم و باهات حرف می زنم پس چرا دلم باز هم برات تنگ می شه؟ راستش را بخواهی من می خواهم به خاطر تمام نعمت هایت مثل: پدر و مادر، خوراک، حیوانات و گیاهان تشکر کنم.
خدایا من حرف آخرم را می زنم چون شاید بنده ی دیگری با تو کار داشته باشد. حرف آخر من این است: خدا ممنونم.
شما چطور هستید؟ خداجون من شما را خیلی دوست دارم. من بارها با شما نامه نوشته ام و حرف دلم را گفته ام. این نامه نامه ای است که می خواهد از بین نامه های بچه ها انتخاب شود یا نشود. من در نامه های قبلی با شما از سختی هایم گفته ام و گفته ام که درسهایم امسال خیلی سخت شده است. و من مثل سال های قبل نمی توانم درست درس بخوانم و از حفظ کنم. و درس ها را قاطی می کنم. ولی پس از آن نامه شما به من نیرویی دادید که توانستم درس ها را از حفظ کنم و پیشرفتی در درس هایم داشته باشم. و حالا هم دو یا سه تا رقیب در درس هایم دارم و امیدوارم که آنها هم مثل من موفقیت روز افزون داشته باشند. من برای همین که به یاری شما توانستم در درس هایم موفق شوم شما را شکر می کنم.
خدایا من در زندگی خودم سختی هایی فراوان داشته ام ولی حال یکی یکی دارند از سر راهم برداشته می شوند. و من از همین خوشحالم. خدایا شکرت. صدهزار مرتبه شکرت که زندگی من هر روز بهتر می شود. از بعد حرف های معلمم نماز می خوانم. (نماز صبح را می گویم) و فکر می کنم که همین باعث موفقیت من می شود.
خدایا من شما را سپاس می گویم و از شما خیلی خیلی ممنونم. اصلا برایم فرق نمی کند که حالا چند نفر این نامه را می خوانند. چون من توانستم حرف دلم را با شما بیان کنم. و اگر هیچ کس نداند خودم و خودتان می دانیم که من از کسی کمک نگرفته ام. دیگر وقتتان را نمی گیرم. چون می دانم هزارها نفر حالا برای شما نامه نوشته اند. خداحافظ شما
لیلا راستی _ یازده ساله
سلام
به آن که زمین و آسمان را آفرید. کسی که مردم به خاطر او به حج می روند و هفت دور به دور خانه او می چرخند و می گویند: لبیک الاهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک.
ای خدای مهربان! من تازه یعنی اولین بار دارم به تو نامه می نویسم که خیلی دوست داشتم در جشن غدیر خم چیزی برای خواندن داشته باشم. تا بتوانم طوری دوستانم را به راه راست هدایت کنم.
می گویند شما عزیزترین کسی هستی که من می توانم به او نامه بنویسم. تو همه رازها را می دانی. پس راز من را هم به تو می گویم. اسم من فاطمه اسلامی است. دختری گمشده در رازها. نمی دانم چرا من اینقدر گرفتار شده ام. چرا من به خاطر دوستی همه چیزم را از دست دادم. من خیلی وقت است مرده ام. من خودم را گم کرده ام. اما دیروز خودم را پیدا کردم. خانم معلم شما اولین کسی هستی که رازهای من را باز کردی. پس خداوند شما را در زندگی روشن قرار بدهد.